حامل نور ...
بسم رب الحسین از صف صفین تا حور و حنین علقمه در انتظار پیر بود قلب دریا میل طوفان کرده است پشت پا بر خاک بی بنیاد زد من حسین ابن علی حیدرم جز ره خون طوفان شود در مدح من کودکانم تشنه لب در خیمه اند خسته جان لب تشنه یک جرعه آب از برای شعله هیمه اورند آتشی در بند بندش در گرفت عشق نجوای چکاوک را شنید گفت:بابا،بی برادر مانده ای؟ گر تو تنهایی بگو من کیستم؟ خیز و اسماعیل را آماده کن خیز و با تعجیل میدانم ببر تا علی اصغر به روی دست شد تیغ بر حلق رضی ، خونخواره زد از گلوی طفل خارج تیر کرد این گل شش ماهه در خون پرپر است السلام ای کشته ی ایمان حسین یاحسین
آسمان از دیده خون سر داده بود
آفتاب هم از رمق افتاده بود
آسمان فریاد میزد یاحسین
دست هر شمری دوصد شمشیر بود
ذوالجناح آهنگ میدان کرده است
بر دل لشگر زد و فریاد زد
فاطمی ریحانه ی پیغمبرم
مادرم زهرا،محــــــــــــــمــد جد من
آتش کین شما را هیمه اند
بانگ هل من ناصرش ماند بی جواب
طفل شیری را ز خیمه اورند
بند قنداق علی اصغر گرفت
ناله ی یک مرد کوچک را شنید
بی کس و بی یار و یاور مانده ای؟
اصغرم،اما نه! اصغر نیستم!
سجده ی شکری بر این سجاده کن
بر سر نعش شهیدانم ببر
دیده ی تیر سه شعبه مست شد
ناگهان تا عرش خون فواره زد
حفر قبری با سر شمشیر کرد
این شهید کوچک ما اصغر است
السلام ای قاضی فرقان حسین
السلام ای قطعه قطعه پیکرت
تیغ میداند چه امد بر سرت!!!
Design By : Pichak |